من و ئاواتەکانم...

داستان یکی شدن من همراه روح این آتشدان، جدا شدنم همراه پنهانی های فلز مرگ،حکایت بود. اما بنگر، اما بنگر، عشق چه یاری به ما میکند.

 

بعضی وقتا آدم عجیب دلش میخواد یکی بهش گیر بده !
ازش بپرسه کجایی؟؟
کجا میری؟؟
کی میای؟؟
زود برو خونه !
رسیدی زنگ بزن !
هوا سرده لباس گرم بپوش !
تا دیر وقت بیدار نمون !
حتی باهات قهر کنه یا باهاش قهر کنی !
نازت رو بکشه !
نصف شب بهت اس ام اس بده !
بدونی تو بی خوابیاشم به یادته !
باید یکی باشه نگرانت باشه !
باید یکی باشه بهت بگه:مواظب خودت باش !
آدم هی میخواد به روی خودش نیاره !
هی بگه همینجوریم خیلی خوبه !
ولی یه وقتایی دیگه نمیشه !دیگه نمیتونه !
بعضی وقتا آدم حس میکنه میخواد یه حرفایی مثل همیشه بشنوه !
یه حسایی رو دوباره تجربه کنه !
دوس داره سرشو بزاره روی زانوی یکیو باهاش دردو دل کنه!
دوس داره یکی بغلش کنه بهش بگه من هستم نگران نباش!
دوس داره یکی دستشو محکم بگیره بگه مواظب خودت باش!
بعضی وقتا آدم دلش میخواد واسه یکی مهم باشه!
همین...
------------------

 

نوشته شده در دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:,ساعت 20:24 توسط m!$$ KoUrD| |


Power By: LoxBlog.Com